«نقد چیست» و «نقاد کیست»؟
«نقد» یعنی ارزیابی، بررسی، شناسایی کردن، زیر و رو کردن و نادیدنی را در معرض دید قرار دادن. نقدُالکلام اَظهَر ما بِه مِنَ العیب؛ نقد زدن بر کلام یعنی عیبهای پنهان را نمایاندن، در مفهوم نقد و انتقاد، طلب (خواستن)، بیطرفی، بررسی، بهدست گرفتن و از هم جدا کردن، زدودن ناخالصیها و نشان دادن، ظاهر ساختن عیب یا محاسن کلام، سره از ناسره جدا کردن، زدودن ناخالصیها و نشان دادن پلشتیها. نقد، یافتن و نشان دادن است تا اگر کسی خواست راهش را بیابد و اگر نخواست عذروبهانهای نداشته باشد. مرز بین نقد و سرزنش از همینجا آغاز میشود. چه سرزنش از کینه برمیخیزد و به انتقام ختم میشود اما نقد از خواستن و طلبکردن، شناخت و ارزیابی (سنجش) مایه میگیرد. صاحبنظران را عقیده بر این است که مرز نقد و انتقاد کورکورانه را باید مشخص کرد تا از فرورفتن در چالههای سرزنش و وراجی و پرگویی، تعصب بیجهت، خودبزرگبینی و کورچشمی و در تاریکی بافتن و در سیاهی نشانهگرفتن برکنار ماند. نقد در انگیزه، روش و نیز در هدف با انتقاد کور متفاوت است. چهانگیزه نقد انتخاب کردن است. هدفش یافتن و نشان دادن و زمینه را فراهم کردن و روش آن داشتن معیار و محکزدن و میزانهای ثابت و شناخته شده را در قالب فضیلت اخلاق به کار گرفتن است. میزانها و ملاکهایی که دوستی و دشمنی، عشق و نفرت، جغرافیا و تاریخ، سردسیری و گرمسیری، بالا و پایین، فقیر و غنی، تحصیلکرده و غیرتحصیلکرده و… نمیشناسند و کموزیاد هم نمیشوند و چونان نور در قاعده نسبیت، سرعت ثابتی دارند.
ضرورت نقد:
الف- ضرورت انتخاب، ضرورت وجودی نقد را میطلبد. آنان که مشتاق بازبینی و بازخوانی دوباره از دل عادتها، تلقینها، تقلیدها و… هستند و کسانی که در خود احساس تحول و دگرگونی و به قول فرنگیها رنسانس (Renaissence) کنند و درد زایش دوباره (نوزایی) به آنها دست میدهد، قادر نخواهند بود بدون محک تجربه (نقد) و بدون ارزیابی و سنجش گام بردارند. باید آمادگی لازم را برای نقد کردن و صد البته نقد شدن در ظرفیت بالایی داشته باشند. ناگفته نماند که نقد همیشه مترصد نشان دادن کاستیها، کژیها، عیبها و ناتواناییها نیست بلکه ذرهبین نقد به تواناییها، استعدادها و خلاقیتها نیز میتابد. در چنین فرآیندی منظم و سازنده، رشد و بالندگی نشو و نما کرده، فرهنگ تحمل و بردباری نهادینه شده و توسعه متوازن و فراگیر و پایدار در ابعاد گوناگون معنوی و مادی خود را نشان میدهد. در ادبیات کهن ایرانزمین از نقد و نقادی و محک و معیار نیز سخن به میان آمده است. شاهد مثال غزل زیبای رند پشمینهپوش شیراز است آنجا که میگوید:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هرکه در او غش باشد
که «محک تجربه» همان ابزار نقد است و غِش هم ناخالصی را گویند.
ب- آنانی که پس از نوزایی علاقهمندند در دایره وجودی خویش بنیادی مستحکم را بنا نهند، چارهای جز شروع محاسبات و ارزیابی و بازبینی مجدد اعمال خود را ندارند تا کمبودها و عیبها در بوته نقد و آزمایش قرار گرفته و در نتیجه کالای خود را عرضه کنند. گاهی در مقام نمایش قرار داریم و گهگاه در جایگاه ساختن و پروراندن. به اقتضای طبیعت هنگام نمایش و خودنمایی عیبها را بزک کرده، لاپوشانی میکنیم، از کمبودها و نبودها چشمپوشی و ای بسا دیدگان را آگاهانه بر عیبها میبندیم! اما به وقت ساختن و پروراندن عیبها و مشکلات را بیشتر و بزرگتر از اندازه واقعیشان جلوه داده با این هدف که بهتر و مناسبتر آنها را ببینیم! آنگونه که در یک آزمایشگاه میکروبشناسی دیده میشود. برای اینکه با چگونگی مبارزه اصولی با میکروبها آشنا شویم، به ناچار این موجودات کوچک و ریز را زیر ذرهبین قرار داده تا بزرگتر و برجستهتر نشان داده شوند. چه هدف از بهکارگیری این فرآیند همانا بزرگ نشان دادن «علت» است در پیدا کردن مناسبترین راهحل برای درمان «معلول». در چنین موقعیتی به سه عنصر دقت، عمق و وسعت توجه بیشتر از معمول مبذول میشود و اینچنین است که با بکارگیری این نگرش بر پایه بناهای عظیم و استوار امنیت استحکام آنها تامین میشود. هنگامی که به پزشک مراجعه میکنیم، مایلیم از مشکلات جسمی و روحی مان داد سخن سر داده تا آنجا که حاضریم به گونهای خودآگاه برای خود دردهای جدید بتراشیم. هموغممان را بهکار میبریم تا شاید آنچه را از درد احساس میکنیم ولو خفیف و جزیی در زمان کوتاه دیدار با پزشک به دانستههای وی بیفزاییم و اصلا دوست نداریم معاینه پزشک از ما سریع، سطحی و زودگذر باشد! بلکه مایلیم که با دقت، حسابشده و عمیق در مدتزمان بیشتری به بررسی و معاینهمان پرداخته و دردهایمان را شناسایی و درمان کند.
اما آنگاه که لحظاتی را با محبوبی یا عزیزی سپری میکنیم، سعیمان بر این است «از گل نازکتر» بر زبان نرانده در محفل انس وی ضمن رعایت ادب و آداب خودی نشان داده از زیباییها و خصال نیکویش سخن گفته و از خوبیهایش یاد و محبتهایش را توصیف کرده و از اخلاق خوشش تمجید کنیم. تا آنجا که به خود اجازه میدهیم از آن در مقام مقایسه نه با صفت تفضیلی(تر) که با صفت عالی (ترین) با واژههایی چون: زیباترین، وفادارترین، خوبترین، مهربانترین یاد کنیم!
و اینگونه است وقتی میخواهیم ماشین دستچندم خود را بفروشیم، دوست نداریم خریدار کنجکاو به دفعات از وضع موتور و طاق و رنگش سوال و از سنوسالش پرسوجو کند و خوش نداریم به دفعات درهایش را باز و بسته کند! اما اگر قصد انجام سفر دور و دراز و مهمی را با همین خودرو داشته باشیم، نگاهمان عوض میشود. خود را به این در و آن در میزنیم تا شاید کاستیها از چشمانمان دور نیفتد و عیبی را ندیده و تعمیر نکرده به حال خود باقی نگذاریم. منتج از این مثال این است: آنها که درصدد فخرفروشی و خودخواهی نبوده و در مقام خودسازیاند، نقدها و نمایاندنها را هدیه قلمداد کرده و در همین راستاست آنان که برای خود طرحی نو درمیاندازند و تولدی دوباره را آغاز میکنند. عیبگوییها و عیبجوییها به شرط رعایت قاعده بازی برایشان به مثابه هدیه و «ارمغان» است و به مصداق آن شعرنغز و پرمغز چون به شوق خودسازی به سوی کعبه دلها قدم برمیدارند، ناملایمات را به جان خریده و زحمت خار مغیلان را بر پایبرهنه خود رحمت دانسته و با جانودل پذیرای آنند.
در بیابانگر به شوق کعبهخواهی زد قدم/ سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
در آموزههای دینی نیز از نشان دادن عیبها به «هدیه» تعبیر شده؛ «رَحِمَ اللهُ مَن اَهدَی اِلی عُیوبی: درود پروردگار بر آن کس که عیبهایم را به من هدیه داد…»
معیار نقد:
انسان ذاتا خوبی را خواهان و از بدی گریزان است. جلب منفعت و دفع ضرر ما را به پیش میراند و نیروی محرکه زندگی است. آنجا که این موجود دو پا به درجه خودآگاهی و شعور دست مییازد، فکر و هوش به مدد او میآیند. عقل با دو مکانیسم نظارتی کارش را آغاز میکند. یکی روی راههایی که فکر و هوش را نشان میدهد و دیگری بر خوبیها و بدیهایی که دایم ما را به خود میخواند و در ذهن ما به مقابله برمیخیزد که خوبی چیست و بدی چیست؟ زشت چیست و زیبا کیست؟ نقد و ارزیابی از نظارت عقل سرچشمه میگیرد. پس از آن نوبت جمعآوری تجارب و نتیجهگیری از آنها و به دستآوردن شناخت و ارزیابی هدفها (زشتیها و زیباییها) میرسد که چرخه زندگی انسان را به حرکت درمیآورد و عقل سلیم عهدهدار انجام این مهم است و چونان «موتوری» با چراغهای پر نور مسیر را روشن کرده و پیشمیرود. به این نعمت خدادادی ایمان بیاوریم و محورومدار انتخاب معیار زندگی قرارش دهیم. چه، این معیارهای ثابت، چونان نور، وسیله اندازهگیری، سنجش و نقد در دنیای نسبیتها هستند.
روش نقد:
آنگاه که با معیارهایی چون عقیده و باور و نیز آموزههای ایدئولوژیک دستپخت بشر و همچنین پیمانه تاریخ و جغرافیا و فرهنگ (زبان، نژاد، قوم، قبیله، عادات، آداب هنر) همراه با چاشنی تعصب یک شخص، یک دیدگاه، یک حرکت اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، یک ارزش و… را در ترازوی نقد قرار میدهیم؛ نشان از این واقعیت تلخ دارد که با فرهنگ نقد و نقادی بیگانهایم و با آن فاصله زیادی داریم و اگر با این ملاکها سعی در تنظیم شاهین ترازوی خود داریم، بیشک کارمان خودفریبی و صدالبته مردمفریبی است و از آنجاییکه از معیار سنجش ثابت و پایدار بهره نگرفتهایم هم نوشته و هم نقدمان به نوشته دیگران به گونهای از وابستگیهای قومی و قبیلهای، جغرافیایی، تاریخی، نژادی، عقیدتی و… متاثر است و در رنج. و رگههای عصبیت جهتدار در بینش، منش و روشمان به درجات گوناگون خود را نشان میدهند. بدیهی است در چنین وضع و حالتی تا زمانی که به میزانی از تعامل، تحمل و تامل در عین آگاهی در رابطه خود با دیگران دست نیازیدهایم سخن از نقدونقادی خوشخیالی محض است و سرابی بیش نیست. راستیآزمایی این مهم در مرحله عمل خود را نشان میدهد و صرف شعار حاصلی جز ریا و دو رنگی به بار نخواهد آورد. مسیری که ایستگاه آخرش عوامفریبی است و اثر وجودی رفتارهایی اینچنین، بیشتر به تخریبوتحقیر میماند تا نقد. در چنین حالتی نیاز جدی به خانهتکانی درون، احساس میشود و تا خود را از زیر بار خاکروبههای ذهنی زندگی آزاد نسازیم و قید و بندهای دستوپاگیری را که عقل سلیم با آنها کمترین سنخیتی ندارد از دست و پا باز نکنیم، انتظار طهارت روح، رستن، روییدن و رسیدن به ایستگاه رستگاری آرزویی است عبث.
از رعایت اصول و ضرورت معیار و روش نقد سخن راندیم. اینها همه دستگیره است و دلیل عامل بنیادی در هدایت، ساخت و رهبری این کشتی عظیم همانا کشتیبانی است که از او به نقاد یاد میکنیم. هم او که جوهره شخصیتش شناخت و آگاهی است و پیششرط لازم برای طی طریق در این مسیر خطیر و پر خطر. کسی که عقلانیت را فرا روی خود قرار داده و با احساسات و هیجانات کاذب بیگانه است و آگاهی و شناخت نسبت به خطرات پیشرو پیشهساخته، رعایت اصول اخلاقی را پذیرفته و از دایره آن خارج نمیشود. انگیزهاش چه در نقد عیبها و چه آنگاه که در قالب نقدزبان به تحسین میگشاید نیک و خیرخواهانه است و از جاده انصاف خارج نمیشود. در فضایی آرام و با روش منطقی از سر دلسوزی و به دور از حب و بغض و با هدف اصلاح کارها گام برداشته و انتقاد و سرزنش و شماتت را در زرورق نقد به خورد دیگران نمیدهد. به جای نقد مشفقانه و منصفانه اسب چموش تخریب و تحقیر را چهار نعل در مزرعه آرام زندگی دیگران به تاختوتاز وا نداشته آرامش زندگی فردی و جمعی جامعه را بر هم نزده و مشکل نمیآفریند. از خودبزرگبینی پرهیز و نه از سرخوشبینی یا بدبینی که با واقعبینی به دنیای دیگران نگاه میکند. اسیر هواوهوس نبوده و احساساتی با واقعیتها برخورد نمیکند. بهراحتی در معرض نقد دیگران قرار گرفته و بهگونهای قلم میزند که حریم حرمت اشخاص رعایت شده و خدشهای بر حیثیت هیچ تنابندهای وارد نیاید. قلم را حرمت نگه داشته، جانب انصاف و مروت را پاس میدارد و از قاعده شناخته شده نقد و نقادی به جد پیروی میکند. حق و تکلیف را لازم و ملزوم شمرده و هرگز خود را صاحب انحصاری حق و دیگران را مکلف به پیروی از منش، روش و بینش خویش نمیپندارد و بر این قاعده منطقی و عقلانی سخت پا میفشارد که بر هر صاحب حقی، تکلیفی هم بار است. به بهانه نقد، آزادی دیگران را نشانه نمیرود و ضمن دفاع مسوولانه از آزادی اندیشه، قلم و بیان و آزادی پس از بیان پاسداشت حقوق فردی و اجتماعی مردم را سرلوحه زندگی قرار داده و خود را مقید به رعایت حریم حرمت آزادی میداند. پرسش اساسی این است. با این معیارها آنچه این روزها تحتعنوان «نقد و نظر» در رادیو، تلویزیون، مطبوعات و نیز تریبونهای رسمی و نیمهرسمی در زمینههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شاهد آن هستیم، در کدام قالب قرار میگیرد؟ نقد، انتقاد و یا انتقام؟ جایگاه اخلاق در این معادله کجا قرار دارد؟
آیا به این باور اعتقادی پایبندیم:«قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است»؟